خاطرت هست؟
سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتي ... رفت ... ساکت مي شوم ، ميخندم ولي خنده ام تلخ مي شود استاد داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من مي گويم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شاديم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من مي خندم و مي گويم : خنده ي تلخ من از گريه غم انگيز تر است .............. کارم از گريه گذشته به سيه
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم
وقتی دست دختری را عاشقانه میگیری
تازه میفهمی مرد بودن را باید میانِ دستان ظریفِ زن احساس کرد مرد که باشی وقتی سرتو رو سینش میذاری حس میکنی چقدر به زن نیازمندی و زن چقدر به حس مرد بودنت نیازمنده...
فرقـے نمـے کند !!
مـَن خـوشـبـخـتـم ! و ایـن یـعـنـے . . خـدایـے دارَم کـه بـه وقـتـش دامـنـے مـی پـوشـد قـدر تـمـام ِ دلـگـرفـتـگـے هـایـَم و لـحـظـه اے دیـگـر سـیـنـه اے دارد ، مـردانـه و اَمـن ...
شــَب خــوابیـــدے تــو تــَخــتــت ...
گـاهـی اوقـات
آدمـ نیـ ـاز دارَد در آغـوشـ ِ مـَردی غـَرق شـود مـَردی کـه اگـر کسـی اذیـت کـرد ، قـول دهـد همیشـان را می زَنـَد مـردی کـه تـَه ریـش داشتـه بـاشـد و لبخنـدش فقـط و فقـط بـرای تـو باشـد مـردی کـه ساعتـ ها در آغـوشـَش لـَمـ دَهـی بـدون ِ اینـکه بـروَد سـَر ِ اصـل ِ مطلـَب مـردی کـه گـریـه هایـت را گـوش کنـد و دَر خـود حـَل کنـد مـردی کـه فقـط یـک سـر و گـردن بلنـد تـَر بـاشـد مـردی کـه تـورا بـا دنیـا عـوض نکنـد حتـی اگـر زشـت تـرین آدمـ ِ روی ِ زمیـ ن بـودی مـردی کـه مـَـــــــرد بـاشـَد . . . همیـ ن /.
امشَــب از ان شَب هایـے است ڪِه |
About
اینجا همه یاسنگ میفروشند یا سنگ میزنند یاسنگ می اندازند یا سنگ دل اند یا نگاهشان سنگین مانده ام با این دل بلورین اینجا چه میکنم...!
اسفند 1391 دی 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 AuthorsLinks
زنـــدگــیِ ِسیـــــــاه ِ مــــن
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران |