Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


łø0øvєรŧøяy

نـــﮧ ... نـــﮧ! گــریـــﮧ نـمــے ڪـنـم!!! یــڪـ چــیـزے رفــتـــﮧ تــوے چــشـمـم ! بــــﮧ گــمـانــم … یــڪـ خــاطــره اســت!

 وبعداز رفتنت ....

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تورا با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای باطراوت ماندن

باغ قشنگ آرزو هایت دعاکردم

پـس از یـک جستـجوی نقره ای

در کــوچه های آبـی احساس

از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید

تورا با حســــــــرت  جدا کردم ... !

نمی دانم چرا  "رفتی "نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم.

وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ... (( ولی رفتی ))

وبعداز رفتنت آسمانِ چشم هایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد

من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهم داد ....

ومن با آنکه می دانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای تو ام ، برگرد ...!

...

و بعد از اینهمه طوفان ووَهم و پرسش و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ است

 در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغضِ کوچک یک ابر

نمی دانم چرا !؟!

شاید به رسم عادت پروانگی ...

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزو هایت

                                                                                                                        دعـــــــــــــــــا کردم

 

+نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت6:58 PMتوسط ...♥... | |

 اگه چشمات نبودن ، دنیا این رنگی نبود

رو لب پرنده ها ، دیگه آهنگی نبود 



اگه چشمات نبودن ، آسمون آبی نبود

ُگلای یاس ِ سفید ، توی ِ هیچ خوابی نبود 



اگه چشمات نبودن ، شب ِ مهتابی نبود

پشت ِِ اَبرای ِ دلم دیگه آفتابی نبود 



اگه چشمات نبودن ، کی واسم گریه می کرد

دل ِ من وقتی شکست ، به کجا تکیه می کرد 



اگه چشمات نبودن ، کی با من سفر می کرد

واسه جشن ِ ماهیا کی ماهُ خبر می کرد 



اگه چشمات نبودن ، کی ُگلا رو آب می داد

واسه گنجشک دلم کی یه جای خواب می داد 



حالا چشمات با َمَنن که هنوز نفس دارم

جُرأت پر کشیدن از توی قفس دارم 



دیگه چشماتُ نگیر ، که من آزرده بشم

مثل گل تو فصل یخ ، زردُ پژمرده بشم 



تا که چشماتُ دارم شعرای تازه میگم

همش از پنجره ای ، که به روم بازه می

+نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت6:53 PMتوسط ...♥... | |

sms


دلم سفر می خواهد...

نه برای رسیدن به جایی..

فقط بخاطر ِ رفتن ...!

*******

اعتبار آدم ها به حضور شان نیست ... به دلهره ای است که در نبودنشان ایجاد می شود....

زود باش مردم از دلهره....

*******

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:38 AMتوسط ...♥... | |

 

عادت

 

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت8:18 PMتوسط ...♥... | |

love

 

ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!

-------------------

 

کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم

 

---------------------

 

درسکوت دادگاه سرنوشت


 

 

عشق برما حکم سنگینی نوشت


 

 

گفته شد دل داده ها از هم جدا


 

 

وای بر این حکم و این قانون زشت

 

---------------------

 

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم


 

 

با اشکتمام کوچه را تر کردم


 

 

وقتی که شکست بغض تنهایی من


 

 

وابستگی ام را به تو باور کردم

 

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت8:7 PMتوسط ...♥... | |

عاشقونه

 


بی ” تــو “کنار ِ این خاطره ها نشستن دل می خواهد…
که من ندارم….باور کن.

 



ادامه مطلب...

+نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت7:20 PMتوسط ...♥... | |

★★★★★_______★★★★_____
_____★★★★★★★____★★★★★★__
___★★★★★★★★_★★★★★★★★★___
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★___
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★____
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★____
__★★★★★★★★ ★★★★★★★★★★__
___★★★★★★★★★★★★★★★★★★___
____★★★★★★★★★★★★★★★★___
______★★★★★★★★★★★★★★___
________★★★★★★★★★★★★___
__________★★★★★★★★★_____
___________★★★★★★★ ______
___________★★★★★★ _______
____________★★★★_______
____________★★★_______
___________★★________
________♥╗╔╗═ ♫╔
╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚
╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔
╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚

+نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:3 PMتوسط ...♥... | |

امروز به یکی گفتم چرا هم شوهر داری هم دوست پسر؟؟؟
گفت:
مگه كسی كه جكوزي و استخر داره دريا نمیره ؟؟؟
یعنی خداوکیلی تا حالا اینجوری قانع نشده

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
آب میخواهم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم چرا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب
خنجری بر قلب بیدارم زدند
بیگناهی بودم و دارم زدند
رشنه نا مرد بر پشتم نشت
از غم نامردیش پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آمد تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ای اندیشه ام
عشق گر این است مرتد میشوم
خوب گر این است من بد میشوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
بعد از این با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم قبله پرست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستان بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام
قفل غم بر درب سلولم نزن
من خودم خوش باورم گولم نزن
روزگارت باز شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
وای رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از در و دیوارتان خون می چکد
خون من فرهاد عاشق می چکد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فریادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد ریشه ام
هیچ کس درد مرا درک نکرد
ناله ی سرد مرا درک نکرد
شب پاییزی این شهر غریب
روح شبگرد مرا درک نکرد
ذهن آیینه رویایی دوست
چهره زرد مرا درک نکرد
درک نکرد درک نکرد درک نکرد
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
با بی خبر مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد غافل ز خود پرستی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت8:24 PMتوسط ...♥... | |

چه زیباست بر سپید و سیاه روزگار لبخند زدن حتی اگر پرهایت بسته باشد

حتی اگر بخاطر ناگفته ها ساز حنجره ات کوک نباشد

حتی اگر در لحظه هایت تلنبار نگرانی باشد

حتی اگر پیچک خاطرات در هزار توی دالان اندیشه ات پیچیده باشد.

اگر از آسمان به پائین بنگری،زمین و هرچه در آنست در فاصله ی دو انگشت میگنجد.

چرا نگرانی برای فردا ؟

آنکه در لحظه لحظه ی زندگی جاریست همه را میداند

و همه چیز چالشی سازنده به سوی فردایی روشن است.

دیگر شب به پایان رسیده. بگذار لبخند بر دغدغه هایت طلوعی دیگر باشد.

بخند و زندگی کن.

شاید تبسم تو پناه لحظه های گریزان یکی دیگر شود

شاید... شاید... شاید...

+نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت8:14 PMتوسط ...♥... | |