اينقدر توي زندون قلبت شلوغ مي كنم ، انقدر زنداني ها رو اذيت ميكنم تا مجبور بشي منو بندازي توي انفرادي ! ................
بازي روزگار را نمي فهمم! من تو را دوست مي دارم تو ديگري را... ديگري مرا... و همه ی ما تنهاييم... ..............
زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند: فروختي؟ گفت: نخريدند ، تمام ............. گفتم دوستت دارم ، نگاهی به من کرد و گفت : چندتا ؟ دستام رو بالا آوردم و تمام انگشتهای دستمو نشونش دادم اما اون به کف دستام نگاه می کرد که خالی بود . ........... خداوندا ! غرورم را شکستند / پل سبز عبورم را شکستند / چه بی رحمانه در پاییز غربت / دل سنگ صبورم را شکستند . .......... از من آزرده مشو ، می روم از خانه ی تو ، قبل رفتن تو بدان عاشق و بی تقصیرم ، تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست ، امر کن تا که بمیرم ، به خدا می میرم .
نظرات شما عزیزان:
|
About
اینجا همه یاسنگ میفروشند یا سنگ میزنند یاسنگ می اندازند یا سنگ دل اند یا نگاهشان سنگین مانده ام با این دل بلورین اینجا چه میکنم...!
اسفند 1391 دی 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 AuthorsLinks
زنـــدگــیِ ِسیـــــــاه ِ مــــن
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران |