سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتي ... رفت ... ساکت مي شوم ، ميخندم ولي خنده ام تلخ مي شود استاد داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من مي گويم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شاديم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من مي خندم و مي گويم : خنده ي تلخ من از گريه غم انگيز تر است .............. کارم از گريه گذشته به سيه
نظرات شما عزیزان:
|
About
اینجا همه یاسنگ میفروشند یا سنگ میزنند یاسنگ می اندازند یا سنگ دل اند یا نگاهشان سنگین مانده ام با این دل بلورین اینجا چه میکنم...!
اسفند 1391 دی 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 AuthorsLinks
زنـــدگــیِ ِسیـــــــاه ِ مــــن
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران |